به نام خدا
.......حوصله ام سر رفته بود همین جور که تو خیابون قدم می زدم یهو به دلم زد یه روزنامه بگیرمو نیازمندی هاشو نگاه بندازم
استخدام:
به تعدادی بازاریاب خانم !!
به منشی خانم!!!
به خانم خوش برخورد!!
به تعدادی خانم زیبا روو خوش قیافه !!!
به مخم زد به یکیشون زنگ بزنمو آدرس گرفتم .....
وقتی در زدم وارد شدمو سلام کردم........ آقایی که به قولی همه کاره اونجا بود بلند شد و یه نگاه به سرو روم کردو قدو بالامو بر انداز کرد و...............
پایان باز ........... یا علی
نویسنده » کوثر1،کوثر2و ... . ساعت 3:47 صبح روز جمعه 86 مرداد 12